-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 خردادماه سال 1384 09:00
دیشب ناخودآگاه سراغ کتابهای شریعتی ام رفتم.کمی خواندم و ناگهان یادم آمد که فردا سالروز شهادتش است. شریعتی برای من یادآور روزهای آگاهی است.روزهای که در هر حرکتی و جنبشی هدفی می دیدم.روزگاری که دغدغه ام نه ایراد از فلان حرف دوست یا چنان رفتار او که اندیشه ام غم کودک جلو سینما عصرجدید بود که گدایی میکرد. روزهایی که غلیان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1384 12:38
دیشب رفتیم مهمونی چهار شدن عاطفه. خیلی خوب بود خیلی هم خندیدیم.واقعا مرسی مرسی مرسی که منو دعوت کردی عاطفه. ایشاا.. همیشه به شادی . عرض کنم که شعری که الان مینویسم رو برای دل خودم چند هفته قبل گفتم. به کسی هم ربط نداره فقط نمی دونم الان هم صدق میکنه یا نه!!؟؟ بوی اسفتین و بوی کافور سیاه جامگان نزدیک می شوند موران به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 09:13
به آرامش نیاز دارم . مدتهاست که شبها درست نمی تونم بخوابم.هزارتا فکر احمق کوچولو با هزار تفسیر احمقانه تر تو ذهنم وول می زنن. یک نکته عجیب که دیروز به ذهنم کوچکم خطور کرد اینکه من که هر روز امیر رو می بینم اینهمه حرف داریم با هم بزنیم حتی موقع خواب .حتی با علی هم زیاد حرف می زنم اما وقتی به عطا می رسم دو کلمه حرف...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1384 15:34
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل دانش وفضلی همین گناهت بس (چه حالی به خودم دادم..) دکترا قبول نشدم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1384 11:05
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 09:07
هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 فروردینماه سال 1384 08:57
حضور عاریتی خود را با آگاهی کامل بخاطر تو برای او تقدیم کردم - حتی اگر باز هم باز هم انکار کنید و خود دانی- حضورمان عاریتی بود بی هیچ بیش وکم. **************************** وظیفه تاریخی من دیشب تموم شد.دیگه بهم نیاز نداریم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1384 10:27
رفیق میم یه تیر تو مخش خالی کرد و خلاص. **************************** هر چی خواستم دنبال این مطلب چیزی ننویسم دلم نیومد: این جمله مال ۲ یا ۳ روز پیشه که همین جور تو ذهنم می چرخید. شایدم از اون روز که بونچوک بعد مرگ آن نا گیج شده بود(دن آرام) الان بیشتر این شعرو دوست دارم: میان خورشیدهای همیشه زیبایی تو لنگریست. نگاهت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1384 20:51
بی خود به خودت فشار نیار...چی؟می خوای آدم بشی ..عمری. چی؟...با خودت قرار مدار گذاشتی...چرند نگو... شرایطتو که نمی تونی عوض کنی...مناسبات آدمها رو چی کار میکنی. غلط زیادی نکن....تو بدبخت 2 روزم تنها دوام نمی آری می خوای تارک دنیا بشی. فکر کردی آدم مهمی شدی.بزرگ شدی....بزرگ ...بزرگ... :'( یه خورده به دوروبرت نگاه کن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1384 20:36
پارسال رو که نگاه می کنم همش یه جور عصبانیت و ناهمگونی تو خودم می دیدم.یه جورجنگ با دنیای دور و ورم. امسال سر سال تحویلم همین جور بودم. هر چی مامانم میگه بیا سر سفره بشین برو لباس نو بپوش برو لباس بخر یه جور لج بازی باهامه. شاید 50 سال یا 40 سال یا 20سال یا یک سال دیگه (شایدم دیگه هیچ وقت) این ماجرا تکرار میشه. تنها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1383 11:59
عیدانه اول اینکه ببخشید دیر شد. بعدشم .. دیشب رفتیم سینما.من عطا فرناز طناز و کاوه ومحمد.ژاله نیومد.جای وروشکا هم خالی بود. فیلم به شدت مزخرف.وعده دیدار. راستی حتما شعرای محمد رو برید بخونید. در مورد نظرات می خواهم آخر سالی بنویسم: ا-از محدوس متشکرم بخاطر نقدش :) ۲-عباس ما چاکریم قربان.هیچ وقت به پای شعرای تو نمیرسه....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 دیماه سال 1383 13:06
شعری برای بهترین وروشکا دختر آینه وروشکا دختر آفتاب از پس پشت زیستن بر خواست از پشت خواهش تن -که شعر گلی یا دلی- و با هزار و یکمین شاخه باران دردست از دشتهای فراموشی می آید. آی قدمهایت کوه. آی کلامت لالایی دریا. ترانه را آغاز کن. وروشکا دختر آینه وروشکا دختر آرزو
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 دیماه سال 1383 17:47
دیشب یا امروز.... ساعت 12شب اول زمستان یا آخر پاییز. وروشکا دستشو دراز کرد و برداشتش . -فاتحه ای نثار جان پاکت.بسم الله الرحمن الرحیم... شوریده دلی به پایان رسی .وروشکا برام خوند: حجاب چهره جان می شود غبار تنم خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی ست روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم عیان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 آذرماه سال 1383 12:04
بعد یک هفته خونه رفتن و دیدن مانی... شنبه پیش روز مهمی بود...رفتیم سینما چند تار مو زیادم بد نبود....تا حدی خوبم بود... ولی انصافاً من که همش مسخره بازی در آوردمو خندیدم... عطا .سنا.فرناز.سپهر.من و وروشکا... سی دی آرام جان رو دیشب خریدم ..اونم تو اون همه برف که رفتیمو قدم زدیم... تو همون خیابون پشت کاخ نیاوران... با...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1383 10:50
دیشب من و وروشکا رفتیم تولد عطا. عطا , سنا, فرناز ,طناز ,سپهر , رضا,میرمحمد,هستی , شهاب من و وروشکا. وروشکا نشست درست بغل من و طناز. وروشکا حالش یه کم بد بود و تمام مدت نگران حالش بودم. مجبور شدم دروغ بگم . آخرا دیگه حالش خوب شده بود. عطا خیلی خوش گذشت. ایشااله به شادی صدسالگی. از طرف وروشکا و مهدی *من چه گناهی کردم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1383 14:31
روز تولد وروشکا پشت هواپیمام یک پارچه بزرگ زدم .روش درشت نوشتم: وروشکا دوست دارم. بعد رفتم رو خونه وروشکا هی دور زدم هی دور زدم. وروشکا هم اومده بود بالای پشت بومشون هی بالا پایین می پرید و هی ذوق می کرد.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آبانماه سال 1383 12:19
خیلی خوب اتفاقات معمولی همون هایی بود که فرناز گفت(رجوع به نظرات پست قبلی). اما مهمترین اتفاق دیروز افتاد. با ارزشترین هدیه فرهنگیمو گرفتم. کتاب گرانسنگ و فصیح به همراه یک دنیا واژه جدید. کتاب دن آرام. بازم من باید در اینجا اسم یک نفر رو ببرم: عطا عطا سیفی محمد عطا سیفی سید محمد عطا سیفی آقا من الان چی باید بگم .داشتم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1383 13:30
از آمدنم نبود گردون راسود وز زفتن من جاه وجلالش نفزود وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود این آمدن و رفتن من از بهر چه بود خوب وقتی هیچ خبری از هیج جا نیست چی باید نوشت ؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 آبانماه سال 1383 14:19
وقتی آدم ناراحت و بی اعصاب یه گوشه اتاقش افتاده ویا وقتی حالش مثل بچه آدم خوبه هیچی برای یه آدم خوابگاهی بهتر از پیج کردن اسمت به خاطر تلفن زدن یه دوست خیلی خوب بهت حال نمی ده.هرچند ۵ دقیقه بعد می دونی این مکالمه تموم میشه. عطا مرسی!!!! هزار باره خاطراتم تقدیم تو باد.
-
Splendour in the Grass
شنبه 21 شهریورماه سال 1383 12:40
What though the radiance which was once so bright Be now for ever taken from my sight, Though nothing can bring back the hour Of splendour in the grass, of glory in the flower, We will grieve not, rather find Strength in what remains behind; In the primal sympathy Which having been must ever be; In the soothing...
-
یکی اون بالا هست....
دوشنبه 26 مردادماه سال 1383 10:49
به همه مقدسات که یکی اون بالا هست. به جون خودم که یه نامردی اون بالا نشسته . به تموم چیزایی که دوست دارم قسم که یکی این دور وبرا این ور اونور نشسته هی چوب تو کارام میدوونه.هی ضد حال میزنه. هی یه کاری میکنه که بگه منم هستم. بابا هستی .آره هستی . تویی که کنکور میدم حالمو میگیری. فوق میدم ضد حال میزنی. کار پیدا میکنم ,...
-
وقتی مادیات مهم می شود :))
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1383 08:49
در زندگی آدم گاهی پیش میاد که چیزای مهمی جولوش قرار می گیره... خوب سریع فکرتون سراغ دختر نره ..فعلا بی خیالشم... این چیز مهم که از نون شبم مهمتره واصلا خود نون شبه....خوب نون شبه دیگه... بله من هم به جرگه کارمندان که نه! کارگران و زحمتکشان این مرز و بوم پر گهر پیوستم و چنین شد که فرصت سر خاروندن ندارم و الانم که می...
-
افول(اوفول) فوتبال یا عصر جدید
یکشنبه 7 تیرماه سال 1383 13:14
خوب بعد از مدتی... یورو۲۰۰۴ شروع شده و آخراشه اما همه تیمهای مطرح حذف شدند: انگلیس.ایتالیا.اسپانیا.آلمان.فرانسه شاید فوتبال اروپا داره نابود میشه...شایدم (منو چه به تحلیل فوتبال) آهان کتاب ۱۹۸۴ مال جورج اورول را گرفتم دارم میخونم.اولاشه اولش زیاد خوشم نیومد. حیف رئالیسم جادویی مارکز نیست..فضای ماجرا جالب نیست یه خورده...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 خردادماه سال 1383 00:54
احوالات این روزای من : از بخت یاری ماست شاید که آنچه میخواهیم یا بدست نمی آید یا از دست می گریزد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 خردادماه سال 1383 13:30
حقیقت زندگی یا God plays dice with Universe انیشتین یک جمله معروف در رد مکانیک کوانتوم دارد به این مضمون که: God does not play dice with Universe . قبل از اینکه صحبتم را شروع کنم مقداری در مورد مکانیک کوانتوم صحبت می کنم: این بحث در عدم قطعیت خلاصه می شود.یعنی امکان ندارد که موقعیت ذره ای را در هر لحظه بدانیم بلکه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1383 14:20
دایی مهدی با کمال افتخار به اطلاع می رسانم که بنده دایی شدم. یک پسر ..اسمشو نمی دونم یا شنتیا یا آیدین می ذارن.قربونش برم من. کدوم خوبه؟ چون دارم میرم خونمون(بچه توی اصفهانه ها) نمی تونم چهارشنبه بنویسم امروز نوشتم. دیگه اینکه مثل اینکه بنده باید یک سلسله مقالات در مورد نظراتم درباره وبلاگ نویسی منتشر کنم نمیشه.وگرنه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1383 10:42
چهارشنبه خوب- چهارشنبه وبلاگ نویسی قبل از هر چیزی باید به دوست عزیزم محمد به خاطر فوت مادرش تسلیت بگم. بعد از همه دوستانی که از من تعریف کردن و به من روحیه دادن و مانع از این شدن که depress بشم و خودکشی کنم تشکر میکنم. ممد اگه میخوای اون عکس رو منتشر کن. میبینی ملت چقدر تحویلم میگیرن. خوب حالا که به چند هفته اخیر نگاه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1383 13:50
من از محمدرضا گلزار متنفرم! خوب قبل از اینکه اینجا شروع به نوشتن کنم یک خورده با پویا دوست نگین کلکل کردیم.برا اینکه صداقتمو نشون بدم حرفامو می زنم هرچند ممکنه برام دست بگیره و علیه من استفاده کنه!! دیشب رفتیم مهمونی خداحافظی دوستم عطا.داره میره سربازی بیچاره!! اما مهم این نبود یعنی بود اما مهمتر اون عکسایی بود که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1383 14:46
من و گالینا نمی دانم چرا ادبیات اروپا وامریکا من را جذب نمی کند در عوض من عاشق ادبیات روسیه ام. با آن سبک رئالیستی گورکی.با وجودیکه میگویند این سبک اجبار حزب بوده است . اما به نظر من کسایی مثل گورکی و چخوف فارغ از بند حزب بودند. ادبیات روسیه از سختی ها , لجنها , کثافتها , تاپاله ها, آدمهای گرسنه, روستاهای کثیف و مردم...
-
من و نوروز و باقی قضایا
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1383 16:54
سلام سال نو مبارک...اندکی این مثنوی تأخیر شد.اما مثنوی من بیشتر چرتو پرته. امیدوارم سال خوب وخوش وسلامت و....از این حرفا داشته باشیم. راستش امسال به نظرم عید مثل همیشه عید نیست.دلیل خاصی هم پیدا نکردم. تو این مدت یکسری اتفاقها افتاد که بنده افاضاتم رو در موردشون بیان می کنم: 1-فکر کنم مهمترین اتفاق (غیر از سال نو)...