What though the radiance
which was once so bright
Be now for ever taken from my sight,
Though nothing can bring back the hour
Of splendour in the grass,
of glory in the flower,
We will grieve not, rather find
Strength in what remains behind;
In the primal sympathy
Which having been must ever be;
In the soothing thoughts that spring
Out of human suffering;
In the faith that looks through death,
In years that bring the philosophic mind.
William Wordsworth
آن فروغ درخشان
که زمانی در برابر دیدگانم می درخشید
اکنون برای همیشه از نظرم ناپدید شده است,
گرچه هیچ چیز نمی تواند
شکوه علفزار
و طراوت گلها را به ما بازگرداند,
اما غمی نیست ,
باید قوی بود و به آن چه به جای مانده است , امید بست 1;
به علایق نخستین
که هنوز باید پا برجا باشد;
به پندارهای آرامش بخشی که
از میان دردهای آدمی سر در می آورد;
به ایمانی که در هر مرگ ظاهر می شود,
به سالهایی که افکار فلسفی را به بار می آورد.
1-برگرفته از دوبله فیلم شکوه علفزار (الیا کازان)
قشنک بود.
اگه وقت داری نوشته منو بخون و نظر بده.
من که ندیدمش فیلم رو...اما از شعره خیلی لذت بردم...تو کیجا بودی این چند وقت بابا؟؟
می بینم که من که اینجا نمیام تو هم اصلا نمیای.(میگن دل به دل راه داره)البته من و تو از بس با هم حرف می زنیم که من دلم برت تنگ نمیشه که بیام اینجا ولی نگفته بودی تو شرکت دسته گل به آب دادی
در ضمن جون مامانت یه روزی قرار کوه بزار که منمن بتونم بیام
سلام مهدی جون. نگفتی دست به کیبورد شدی و وبلاگ مینویسی. به هر حال خوشحال شدم. در اولین فرصت لینک وبلاگتو در وبلاگم میذارم. موفق باشی.
زیبا بود .......به ما هم سری بزن خوشحال میشم
خدا را شکر.گفتم از دست رفتی. همین قدر امید هم فعلا غنیمته
این داستان همان دختری نبود که مشاعرش را باخت و آن پسرک را رنجور کرد؟