بعد یک هفته خونه رفتن و دیدن مانی...
شنبه پیش روز مهمی بود...رفتیم سینما چند تار مو
زیادم بد نبود....تا حدی خوبم بود...
ولی انصافاً من که همش مسخره بازی در آوردمو خندیدم...
عطا .سنا.فرناز.سپهر.من و وروشکا...
سی دی آرام جان رو دیشب خریدم ..اونم تو اون همه برف که رفتیمو قدم زدیم...
تو همون خیابون پشت کاخ نیاوران...
با وروشکا .با وروشکا.با وروشکا....
اینبار من اول شدم... فقط خواستم بگم اولین باری بود که تونستم خوشحالی رو تو قیافه ت ببینم ... خوشحالم که به اندازه ی کافی انرژی گرفتی.
وضعیت موسیقی در بندرعباس ... وبلاگ بندرعباس سیتی .
سلام ؛
آقا من حالم بده ، الانم دارم به «برمی گردم » شهیار گوش میکنم یا در واقع می شنومش ، بگذریم من باید معذرت بخوام هر چند که از این کار منع شدم چون دیکه باید اینجا و شاید هر جایی که می رم خفه خون بگیرم واسه کسی نظر ندم از لحن نوشتن کسی خوشم نیاد یا اگه اومد اینو مثل یه سر مگو تو زوایای تاریک ذهن و قلبم دفنش کنم ....بگذریم که الان شهیار داره می گه : « برمی گردم برمی گردم ، بگذارید برگردم »
من همیشه آزادگیم رو در حد شعورم حفظ کردم که خوب البته میوه این آزادگی شجاعت در ابراز خودم در برابر دیدگان شک آلود محیط اطرافم بوده اما همیشه امیدوار بودم که این شجاعت به جسارت تبدیل نشه ولی مثل اینکه این روزا از پنجره های دیگر دم زدن هر چند هم که بازترین ها باشند بزرگترین جسارت هاست .......بگذریم من معذرت می خوام و شاید اصلن دیگه تو این وبلاگ ننوشتم اما می خواستک به اون دوست عزیزمون بگم که آخه من اگه می خواستم نظرم رو بگم چه آدرس دیگه ای می تونستم داشته باشم پس آیا بهتر و روراست تر نبود که ایشان می فرمودند در هیچ جا برای ایشان نظر نگذارم ...بگذریم ک باید گذاشت و گذشت ... «عشق اما پیداست روز باید باشد..» به قول یه عزیز نسبتا از دست رفته « من خوب آگاهم که زندگی یکسره صحنه بازی است ؛ اما بدان که همه کس برای بازی های حقیر آفریده نشده است ......... ما در روزگاری هستیم که بسیاری از چیزها را می توان دید و باور نکرد و بسیاری از چیزها را باید ندیده باور کرد ......»
راستی مهدی خیلی خوشحالم که خوشحالی .
ارادتمند ، یه احمق که فکر می کنه هر جایی میشه گفت و دوباره گفت .اگه دیگه همدیگرو ندیدیم امیدوارم موفق باشی.شاید این آخرین سطور من تو این وبلاگ باشه و ....خدانگهدار .
یه بار دیگه سلام.
انگار من و محدوس اینجا رو بیشتر از صاب خونه دوس داریم...
بیشتر به اینجا سر میزنیم...
اینبار اومدم که اگه محدوس خواست حرفی بزنه اینجا نباشه.
من ایمیلم رو نوشتم محدوس جان...
( آقا مهدی اگه میشناسیش٫ یا بهش دست رسی داری بهش بگو از من نرنجه... من نمیخواستم ناراحتش کنم...)
« دلم گرفته است ، دلم گرفته است ... به روی ایوان میروم و بر پوست کشیده شب دست می کشم ...چراغهای رابطه تاریکند...چراغهای رابطه تاریکند... دیگر کسی مرا به میهمانی گنجشکها فرا نخواهد خواند »
نمیخوای اینجا رو آپدیت کنی آقا ؟ تعداد پیغامها کلی شده ها ... راستی : عهد شکن یه بی نام و نشون دیگه ست ؟
خوب میشه گفت که خیلی هم بد نیست