بعد یک هفته خونه رفتن و دیدن مانی...

شنبه پیش روز مهمی بود...رفتیم سینما چند تار مو زیادم بد نبود....تا حدی خوبم بود...
ولی انصافاً من که همش مسخره بازی در آوردمو خندیدم...
عطا .سنا.فرناز.سپهر.من و وروشکا...

سی دی آرام جان رو دیشب خریدم ..اونم تو اون همه برف که رفتیمو قدم زدیم...
تو همون خیابون  پشت کاخ نیاوران...
با وروشکا .با وروشکا.با وروشکا....
نظرات 9 + ارسال نظر
مهم نیست... شنبه 28 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 01:28 ب.ظ

اینبار من اول شدم... فقط خواستم بگم اولین باری بود که تونستم خوشحالی رو تو قیافه ت ببینم ... خوشحالم که به اندازه ی کافی انرژی گرفتی.

کامیرا شنبه 28 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 01:37 ب.ظ http://bandarabbasity.blogsky.com

وضعیت موسیقی در بندرعباس ... وبلاگ بندرعباس سیتی .

مغضوب و محدوس یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 08:39 ق.ظ

سلام ؛
آقا من حالم بده ، الانم دارم به «برمی گردم » شهیار گوش میکنم یا در واقع می شنومش ، بگذریم من باید معذرت بخوام هر چند که از این کار منع شدم چون دیکه باید اینجا و شاید هر جایی که می رم خفه خون بگیرم واسه کسی نظر ندم از لحن نوشتن کسی خوشم نیاد یا اگه اومد اینو مثل یه سر مگو تو زوایای تاریک ذهن و قلبم دفنش کنم ....بگذریم که الان شهیار داره می گه : « برمی گردم برمی گردم ، بگذارید برگردم »
من همیشه آزادگیم رو در حد شعورم حفظ کردم که خوب البته میوه این آزادگی شجاعت در ابراز خودم در برابر دیدگان شک آلود محیط اطرافم بوده اما همیشه امیدوار بودم که این شجاعت به جسارت تبدیل نشه ولی مثل اینکه این روزا از پنجره های دیگر دم زدن هر چند هم که بازترین ها باشند بزرگترین جسارت هاست .......بگذریم من معذرت می خوام و شاید اصلن دیگه تو این وبلاگ ننوشتم اما می خواستک به اون دوست عزیزمون بگم که آخه من اگه می خواستم نظرم رو بگم چه آدرس دیگه ای می تونستم داشته باشم پس آیا بهتر و روراست تر نبود که ایشان می فرمودند در هیچ جا برای ایشان نظر نگذارم ...بگذریم ک باید گذاشت و گذشت ... «عشق اما پیداست روز باید باشد..» به قول یه عزیز نسبتا از دست رفته « من خوب آگاهم که زندگی یکسره صحنه بازی است ؛ اما بدان که همه کس برای بازی های حقیر آفریده نشده است ......... ما در روزگاری هستیم که بسیاری از چیزها را می توان دید و باور نکرد و بسیاری از چیزها را باید ندیده باور کرد ......»
راستی مهدی خیلی خوشحالم که خوشحالی .
ارادتمند ، یه احمق که فکر می کنه هر جایی میشه گفت و دوباره گفت .اگه دیگه همدیگرو ندیدیم امیدوارم موفق باشی.شاید این آخرین سطور من تو این وبلاگ باشه و ....خدانگهدار .

مهم نیست... یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 03:22 ب.ظ

یه بار دیگه سلام.
انگار من و محدوس اینجا رو بیشتر از صاب خونه دوس داریم...
بیشتر به اینجا سر میزنیم...
اینبار اومدم که اگه محدوس خواست حرفی بزنه اینجا نباشه.
من ایمیلم رو نوشتم محدوس جان...
( آقا مهدی اگه میشناسیش٫ یا بهش دست رسی داری بهش بگو از من نرنجه... من نمیخواستم ناراحتش کنم...)

مهم نیست... دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 11:56 ق.ظ

عهدشکن دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 03:54 ب.ظ

« دلم گرفته است ، دلم گرفته است ... به روی ایوان میروم و بر پوست کشیده شب دست می کشم ...چراغهای رابطه تاریکند...چراغهای رابطه تاریکند... دیگر کسی مرا به میهمانی گنجشکها فرا نخواهد خواند »

مهم نیست... سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1383 ساعت 05:02 ب.ظ http://mohem_nist3000@yahoo.com

نمیخوای اینجا رو آپدیت کنی آقا ؟ تعداد پیغامها کلی شده ها ... راستی : عهد شکن یه بی نام و نشون دیگه ست ؟‌

[ بدون نام ] چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1383 ساعت 10:14 ق.ظ

[ بدون نام ] دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 08:26 ق.ظ

خوب میشه گفت که خیلی هم بد نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد