-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1382 08:53
به نظرم آدما با توجه به ارزشی که برای اطرافیانشون قائل هستند براشون وقت می ذارن.چرا ما باید وقتی که نمی خوایم همدیگه رو تحمل کنیم به زور جلوی هم لبخند بزنیم و از حال و احوال هم بپرسیم.در حالیکه توی تمام این مدت داریم فکر می کنیم کی از شر هم خلاص میشیم وهی به ساعتمون نگاه میکنیم. بعد چند قدم اونطرفتر مدتها منتظر یکی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 اسفندماه سال 1382 00:02
بر یزید زمان هم لعنت!!! بالاخره سرم خلوت شد(بی کار شدم نه کچل ) تا بتونم یک چیزی بنویسم.اول بگم الان توی خونه نشستم و اول دارم تایپ می کنم بعد به اینترنت وصل میشم تا send کنم. تازه قدر اینترنت مجانی دانشگاه رو میفهمم.از صبح تا غروب عجب حالی میده!! تازه پهنای باندشم از 4Meg کردنش 6Meg . حالشو ببر . حقیقتش اتفاق مهمی که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اسفندماه سال 1382 15:42
و اینک مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن: خوب به خیر و خوشی کارگاه ما تموم شد ...یک کارگاه در مورد دستگاههای پرتوپزشکی بود ...فکر کنم بعد دوسال همینهایی که در عرض یک هفته گفتن رو دوباره بگن...اصلاً این مدت وقت نداشتم چیزی بنویسم اما به وبلاگ بچه ها سر می زدم.... موضوع مهمی که می خوام...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 بهمنماه سال 1382 18:33
والنتاین به همه مبارک فکر کنم مطلب قبلیم تا حدی احمقانه ، مسخره , خودخواهانه , یکجانبه, نامعقول , احساساتی ,... بود. همچنین احساس می کنم برخلاف قولی که به اون داده بودم عمل کردن و بی خود عصبانی شدم در حالیکه قرار ما براین بود که من متوجه باشم که اون هیچ قولی به من نداده و ما فقط دوستیم . هرچند که هنوز اون کارخاصی...
-
در آستانه مرگ
شنبه 18 بهمنماه سال 1382 10:07
دیشب آقا داشتیم راست راستی می مردیم...ساعت ۱ صبح رفتیم بخوابیم ..یه هو احساس کردم سنگین شدم ..چشام باز بود وهمه چیز ها رو می دیدم و صدا ها رو میشنیدم اما خودم کرخت شده بودم بعد احساس کردم تمام وجودم از سرم داره می ره بیرون ویک سایه تاریک(رو بالک برق روشن بود) از پشت سرم رو تخت افتاده..هرچی خواستم حرف بزنم و حرکت کنم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 بهمنماه سال 1382 14:10
اَه..دیروز یه خیلی مطلب نوشته بودم موقع send کردن پرید..دیگه هم وارد بلاگاسکای نشد... بماند.. بنده دیروز در این موارد توضیح دادم: در مورد انتخابات بی خیالش... تبریک به مناسبت ورود آزادگان لبنانی و کمدی قطع برنامه های جمهوری اسلامی و نمایش این ورود !!!! در روابط خارجی مساله اصلی آمریکاست.. فقط نوع نگاه فرق داره!!!...
-
بعد از آن همه...
شنبه 11 بهمنماه سال 1382 12:34
داره از این blogsky لجم میگیره...چقدر مشکل داره!!!.. حالا...بعد از عمری دوری وسیر آفاق و انفسِ امتحانات الان یک هفته ای است که بیکارم... امتحانات خوب بود ولی همین امروز یک نمره مهمم رو گرفتم ..بطور احمقانه ای این نمره بنده نمره دوم کلاس بود..فکر می کردم نمره اول بشم.. اما توی گرایش خودمون نمره اول بود بماند... چیزه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 دیماه سال 1382 17:16
زندگی و دیگر هیچ.... وقتی در سال ۶۸ زلزله رودبار اومد مرد بزرگ سینمای جهان عباس کیارستمی فیلم "زندگی ودیگر هیچ " رو ساخت نمی دونم امروز کدوم فیلم ساز این قدرت رو داره که از عمق این فاجعه زندگی رو نشون بده..... محمد یک سوال مهم رو مطرح کرد :خسران از بین رفتن ارگ تاریخی بم مهمتر است یا نبود هزاران جان شیرین ؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 دیماه سال 1382 16:24
شب یلدا بدون حافظ.... از شانس بد ما حافظی توی اتاق نبود که تفال بزنیم اما یک دوست عزیزی لطف کرد وبرای من فال گرفت : خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم زاد راه حرم وصل نداریم مگر اشک آلوده ما گر چه روان است ولی لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد عشوهای از لب شیرین تو دل خواست به جان تا بود نسخه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 17:14
اخراج شدم ... چهارشنبه بنده رو از دانشگاه اخراج کردن .یک حکم دادن که به علت نیاوردن نمره های کارشناسی بفرمایی تصویه حساب کنید...تقصیر این علم وصنعته ول کن ما نیست اینجا هم یقه مارو گرفته...حالا لطف کردن و قرار شد تا دوشنبه کارم رو انجام بدن نمی دونم درست میشه یا نه؟؟شاید دیگه قسمت من عوض بشه: یک دانشجوی سابق مهندسی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 آذرماه سال 1382 13:25
خدا میداند آقای...؟ دارم به این فیلم فکر میکنم .اسمشو دقیق نمیدونم اما یادمه توی مسابقه هفته اون قدیما یه تیکشو نشون میداد . یه خانمی نقش راهبه رو داشت و فکر کنم همفری بوگارد(آقایالیسون ؟) نجاتش میداد وبا هم اشتباهاْ میرفتن توی یک جزیره متروک..من که اسمش دقیقاْ یادم نیست. خوب همین الان تمام موضوعاتی که میخواستم...
-
دفاع و دیگر هیچ
یکشنبه 23 آذرماه سال 1382 17:54
امروز یکی از دوستام(فی الواقع هماتاقیم) دفاع داشت....راستش دقیقاْ همون موقع من در حال بررسی گلبولهای بدن انسان بودم و از پروتئین های آن صحبت می شد(فیزیولوژی داشتم) بنابراین نتونستم برم امروز صبح حسابی تو پوز استاد فیزیک هستهای زدم .طرف ۲۰سال داشت اشتباه درس میداد..کمکم دارم فیزیکدان میشم راستی جمعه شب کنسرت ناظری...
-
پول و روشنفکری
شنبه 22 آذرماه سال 1382 10:25
وقتی که آدم از اتوبوس شرکت واحد پیاده میشه ودستاشو محکم توی جیب خالیش میکنه و درحالیکه دانه های ریز برف رقصان رقصان روی سر بدون کلاهش میریزه و خودش رو کاملاْ جمع میکنه تا ذرهای از گرمای بدنش رو از دست نده ودر عین حال مسیر بین تجریش تا نیاوران را از جلوی مغازههایی با البسه واشربه واغذیه میگذرونه ...آدم بیاختیار به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 آذرماه سال 1382 16:11
یک روز بد ...یک روز خوب خوب من بالاخره رفتم خانه هنرمندان(شنبه)اول زیاد بد نبود ..مثل همیشه دراینگونه مراسم شلوغ پلوغ بود....اول اونایی که کارت دعوت داشتند(ما که نداشتیم) رفتند وبر صندلی جلوس کردند....بعد گفتن حالا بفرمایید اما کو جا....البته ما که دلیل دیگری هم برای رفتن به اونجا داشتیم دم در وایستادیم (من تنها...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1382 10:59
سلام خوب دومین روز نوشتنم رو تبریک میگم.... امروز مارو از خوابگاه انداختن بیرون میگن میخوان سمپاشی کنن اونم توی این هوای سرد وبارونی تهران دیروز میخواستم برم فیلم شبهای روش ن اما حال نداشتم می خواستم با یکی از همکلاسیهام برم... بعضی ها که با ما سینما نمیان اگرم بیان خوششون نمیاد ....اما بهر حال شاید امروز رفتم.......
-
یک شروع تازه
سهشنبه 11 آذرماه سال 1382 09:31
خوب از امروز منم تصمیم گرفتن بنویسم... قانون اول: هر چی مینویسم یدفعه به ذهنم خطور کرده قانون دوم: مگر انکه تحشیه ای اضافه کنم قانون سوم: قانونی وجود ندارد خوب امروز دوست دارم دعوتتون کنم به یک میهمانی: جمعه ۱۴ آذر مجتمع محک به صرف غذا البته با پول خوب امروز فقط آغازی برای یک موجود جدید بود... همین وبس...