حضور عاریتی خود را
با آگاهی کامل
بخاطر تو برای او تقدیم کردم
                                    - حتی اگر باز هم

                                                    باز هم انکار کنید و خود دانی-

حضورمان عاریتی بود بی هیچ بیش وکم.

****************************

وظیفه تاریخی من دیشب تموم شد.دیگه  بهم نیاز نداریم.

نظرات 3 + ارسال نظر
بیماری روانی... شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 02:51 ب.ظ

:| هزاران حرف و نکته در سرم فریاد می کنند... اما دستانم به بیانشان یاری نمی کنند... هزاران فریاد در دلم بیداد می کنند و باز هم دستانم یاریم نمی کنند... ای کاش... فقط ای کاش تمامی بزرگیهای گذشته ات را اینگونه برایم به شعارهایی با بیان حرفه ای تبدیل نمی ساختی... شعرت زیبا بود... آنقدر زیبا بود که ارزش آن همه فکر را داشت... تبریک...

عباس شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 10:53 ب.ظ http://gahvare.blogfa.com

حضورت بهشتی‌ست
که گریز ِ از جهنم را توجیه می‌کند،
دریائی که مرا در خود غرق می‌کند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم.

الهه زحمتی شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 11:46 ب.ظ

سلام وبلاگ جالبی دارید خوشحال می شم به ما هم سری بزنید www.elahehzahmati.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد