حضور عاریتی خود را
با آگاهی کامل
بخاطر تو برای او تقدیم کردم
- حتی اگر باز هم
باز هم انکار کنید و خود دانی-
حضورمان عاریتی بود بی هیچ بیش وکم.
****************************
وظیفه تاریخی من دیشب تموم شد.دیگه بهم نیاز نداریم.
:| هزاران حرف و نکته در سرم فریاد می کنند... اما دستانم به بیانشان یاری نمی کنند... هزاران فریاد در دلم بیداد می کنند و باز هم دستانم یاریم نمی کنند... ای کاش... فقط ای کاش تمامی بزرگیهای گذشته ات را اینگونه برایم به شعارهایی با بیان حرفه ای تبدیل نمی ساختی... شعرت زیبا بود... آنقدر زیبا بود که ارزش آن همه فکر را داشت... تبریک...
حضورت بهشتیست
که گریز ِ از جهنم را توجیه میکند،
دریائی که مرا در خود غرق میکند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم.
سلام وبلاگ جالبی دارید خوشحال می شم به ما هم سری بزنید www.elahehzahmati.blogfa.com