از شرکت اومدم بیرون.یعنی انداختنم بیرون.یعنی ننداختنم گفتن کارمندی نمی خوایم بیا پروژه ای وردار.ما هم فعلا پیشنهاد دادیم تا بعد.
برادر گرامی اومد اینجا.یک کنکور الکی آزاد داد. ولی بعدش رفتیم به کنسرت همشهری عزیز:
تار(و آواز در همایون) و کمانچه در افشاری و سه تار.
دستگاهاش غلط بود گردن دادش که بهم گفت.
مخلص برو بچ گرگان!!!!
اینم همین جوری:
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله نساز
کزین شکار فراوان به دام ما افتد
خوش به سعادتت.
سلام.
هان ؟چی؟ مخلص کی؟
از برادر گرام نپرسیدی ذوالفنون کجاییه هنوز؟!!!
هان؟ خیال تو چی گفت ؟
ااااااااه... من چرا امروز انقده گیج میزنم بابا؟!!
آقا جان نگو گرگان بگو استراباد یا بقول عزیزی ستاره آباد !