Je t'aime de tout mon coears
تکرار شعر وکلاه
آواز وشورۀ عرق
موج و قدم
ماهتاب تنهایی،زمان را درکش
هنگامه گام شب است!
وخواب پتو از گذرگاه نفس همقطار بر می خیزد...
تن به خیال خاطرۀ وروشکا می سپارم
و با هم راه می رویم در خیابانهای تمیز،خیابانهای برف،خیابانهای اختیار
-خبردارِ تحکم بی نظمی بر رختخواب بی آرامش-
آه،روزهای آب،روزهای سادۀ آرام،روزهای سینما
انتظارتان را در ساحل های بی اجازه میکشم.
2/7/85 .پادگان حسن رود.انزلی
پ.ن.مرسی دکتر جوزن که این جمله رو بهم یاد دادی.
سلام مهدی جان ، خیلی خوشحالم و تبریم می گم ، حالا بقیه اش رو کجا باید بگذرونی ؟
موفق باشی .
سازمان انرژی اتمی.امریه دارم!
آرزوی موفقیت دارم برات ، درضمن خواهر منم کارآموزیش اونجا بود . ( اینو اگه دوست داشتی بذار تو نظرات ، چون زیاد جنبه نظردهی نداره )
Wow... Baba! Rafti sarbaazi kolli khaareji bargashti! C'est pour qui?!
سلام.
رسیدن به خیر و مبارک باشه و چه زود تموم شد ! ( جدا زود تر از موعد ترخیص نشدی ؟!)
سوغات خوبی از اون روزها آوردی . و زیباتر ترین بخش این سوغات - تکرار شعر و کلاه و خیال خاطره ی وروشکا - جاودانه ی خودت می مونه.
راستی : به نظرم برف موندگارترین عنصر خاطره ها و عاشقانه هاته. چه تو هرم تابستون، چه پادگان حسن رود
ساده باشی و آروم
من دارم سرباز میشم...!
در زندگی همه ما روزهایست که هر وقت یاد اون روزها می افتیم عمیقاً به فکر فرو میریم...
همه لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد
پروازی نه گریزگاهی گردد
و خنک ای مرهمی بر شعله زخمی
نه شور شعله بر سرما درون
غبار تیره تسکینی بر حضور وحی
و دنج رهایی بر گریز حضور
سیاهی بر آرامش آبی
و سبزه برگچه بر ارغوان...
به امید اینکه هر وقت تن به خیال خاطره سپردی افکار شیرین داشته باشی.