به آرامش نیاز دارم .
مدتهاست که شبها درست نمی تونم بخوابم.هزارتا فکر احمق کوچولو با هزار تفسیر احمقانه تر تو ذهنم وول می زنن.

یک نکته عجیب که دیروز به ذهنم کوچکم خطور کرد اینکه من که هر روز امیر رو می بینم اینهمه حرف داریم با هم بزنیم حتی موقع خواب .حتی با علی هم زیاد حرف می زنم اما وقتی به عطا می رسم دو کلمه حرف نداریم با هم بزنیم ..عجیبه ...با فرناز که همون سلام کردنه فقط.
باز جای شکرش باقی حداقل دو روز یک بار همدیگه رو می بینیم وگرنه که هیچی .