پارسال رو که نگاه می کنم  همش یه جور عصبانیت و ناهمگونی تو خودم می دیدم.یه جورجنگ با دنیای دور و ورم.

امسال سر سال تحویلم همین جور بودم.

هر چی مامانم میگه بیا سر سفره بشین برو لباس نو بپوش برو لباس بخر یه جور لج بازی باهامه.

شاید 50 سال یا 40 سال یا 20سال یا یک سال دیگه (شایدم دیگه هیچ وقت)  این ماجرا تکرار میشه.

تنها دلخوشی بزرگم تو پارسال سه چیز بود :

 

-یکی کوهها و برنامه های تفریحی و فرهنگی(!!!) که با بچه ها رفتیم.

 

-دومی هم همین دو هفته پیش بود که یه دنیای تازه به روم  باز شد.یه جهان بینی تازه. شاید به خاطر این بود که هرچی می خواستم گفتم.گفتم که هنوز سر قولمم.-من از نگفته ها وپنهان کاری ها متنفرم.دوست دارم بری جلو و تموم اون چیزی که تو دلت رو هست رو بگی. تمام اون نکات مبهم با تمام احساساتی که پشت و روی ذهن و دلت است.

 

- و مهمترینش وروشکا تو بودی.

وروشکا کی می آی.دم برات تنگه!!

 

بی من ,ما شدنِ ما.

بی تو , ما شدنِ ما.

بی او , ما شدنِ ما.

o

دانسته هامان را فرو می ریزیم

شاید که دیگر نفهمیم

چرا که درد آدمی از دانستن است.

دردهامان را فریاد میکنیم

شاید که دیگر نسوزیم

چرا که شورمان از دردهامان است.

شورمان را فرو می خوریم

شاید که دیگر ....