وروشکا گام بر می دارد در میان برف
باز آمده از سفری دراز
و در بر دارد تمامی آنچه من خواسته ام
-خاطره اش را-
وروشکا گام بر می دارد در میان برف
دو گلوله ی سرخ بر صورتش
و هاله ای که بر کلماتش جاریست
خواب را از چشمانم می رباید
وروشکا گام بر می دارد در میان برف
و اندوه آسمان بر پشت زمین در زیر گام های او ذوب می شود.
۹/۱۱/۸۴
به این نتیجه رسیدم به اون درجه از کمال رسیدی . امیدوارم همینطور باشه .
.
.
.
وروشکا گام بر می دارد و خش خش پاهایش تکرار کنان هیچ خلوت از دست رفته ای نخواهد بود چرا که کمال آیینه ای ابدی است عشقی در کمال نیست که با حذف معشوق از بین رود ، چرا که مفهوم سیال بودن در جایی غیر از حضور نهفته است
امیدوارم مهدی ، امیدوارم .
خوش به حال وروشکا
سلام.
میدونی، فکر میکنم همه ی اتفاقایی که توی زندگی ادم میفتن، خواسته باشن یا ناخواسته، خواستنی یا باشن ناخواستنی، برای بودنشون دلیلی هست. و اون دلیل چیزی نیست جز طی کردن راهی که برای تکامل آدم در نظر گرفته شده ... به قول یکی، کافیه بتونیم سهم خودمونو از اون اتفاق تشخیص بدیم.راضی بشیم که برش و داریم و بعد، بریم. همین.
راستی مهدی اول تابستونی شعرت چه برفی بود.
آخه دلم داره برفی می شه!!ولی خاطره خوبی بود.امتحانات تموم شد؟
سلام.
(وقتی فراز نت بلاگ اسکای رو هم فیلتر کرده باشه، آدم در عرض دو روز که اومده دانشگاه دو بار میاد پیش وبلاگی که متوسط ۲۰ روزی یه بار آپ دیت میشه. )
جنگ لازم نیست. هیچ کجا. برای هیچ اتفاقی. اونچیزی که باید بشه میشه و اون چیزی که نباید...
ذهن آدم، خودآگاه یا ناخودآگاه مدام در حال تبادل آگاهی با اطرافشه. جنگ لازم نیست... فریاد هم...جز برای خودت
(گفتی دلم داره برفی میشه، یاد اون تراشا افتادم که تو بچگی خیلیامون داشتیم: بابا نوئل ، یا سرنتی پیتی، تو یه حباب شیشه ای... اینم خاطره ی خوبی بود واسه خودش !)
امتحانام آره تموم شد. فلاکت بعدش نه هنوز !
دلت خوش.( با برف، بارون، آفتاب داغ، یه خاطره یا هر چیزی که دلت میخواد )